معنی محل اقامت
فارسی به انگلیسی
Abode, Dwelling
فارسی به ترکی
ikametgah
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Einpassen, Platz (m), Sitz (m), Sitzplatz (m)
لغت نامه دهخدا
اقامت. [اِ م َ] (ع مص) ضیافت شخصی که از جای واردشود و با لفظ فرستادن استعمال نمایند. (آنندراج).
- اقامت فرستادن:
شب از مهتاب بالش باج میداد
بهر منزل اقامت میفرستاد.
اشرف (از آنندراج).
چون آمدم بدهر فرستاد آسمان
صد گونه رنج و غصه برسم اقامتم.
شفایی (آنندراج).
|| اقامه. بپاداشتن: ما در خدمت تخت و اقامت رسم عبودیت قائم مقام پدریم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || سکونت کردن. سکون و آرامش و توقف و درنگی و سکونت و جای باش و مسکن و منزل. (ناظم الاطباء):
لیک تبریز به اقامت را
که صدف قطره را بهین مقر است.
خاقانی.
چشم مسافر که بر جمال تو افتد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت.
سعدی.
ایام اقامت به اقامت شرایط فضیلت و احسان شامل و... قیام مینمود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
بر در میکده یک ماه اقامت کردم
اتفاقاً رمضان بود، نمیدانستم.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
رجوع به اقامه شود.
- اقامت کردن، درنگ کردن. متوقف شدن. آرام گرفتن و بجای ماندن. (ناظم الاطباء). مقیم شدن. سکنی گزیدن. مسکن کردن:
میزان غربت از زر و گوهر لبالب است
در پله ٔ وطن چه اقامت کند کسی.
صائب.
- اقامتگاه، مقام و مقر. قرارگاه. جای اقامت کردن و سکنی گزیدن.
- محل اقامت، جای باش و محل سکونت و منزل. (ناظم الاطباء).
- مدت اقامت، مدت توقف و درنگی. (ناظم الاطباء).
|| (اِمص) برداشتگی. || بپاکردگی. || افراختگی. (ناظم الاطباء). رجوع به اقامه شود.
فرهنگ معین
جای گُزیدن، زیستن، به جا آوردن. [خوانش: (اِ مَ) [ع. اقامه] (مص ل.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
ماندن، ماندگاری
کلمات بیگانه به فارسی
ماندن
فرهنگ فارسی هوشیار
ایستادن، برپاداشتن اقامه
فرهنگ عمید
در جایی ماندن،
(اسم) اجازۀ کشور بیگانه برای ماندن در آن،
[قدیمی] برپا داشتن،
* اقامتِ نماز کردن: [قدیمی] برپا داشتن نماز،
مترادف و متضاد زبان فارسی
اتراق، توقف، سکنا، سکونت، ماندن
معادل ابجد
620